Friday, January 15, 2010

گزارشی از مراسم تشییع پیکر پاک استاد فرهیخته دکتر مسعود علیمحمدی

ساعت 8 صبح روز پنج شنبه 24 دیماه 1388، بهمراه دانشجوها، اساتید و کارمندان دانشکده فیزیک، ریاست دانشکده، ریاست پردیس علوم و چندتن دیگر از مسئولان دانشگاه تهران، از محل دانشکده فیزیک با تعدادی اتوبوس برای شرکت در مراسم تشییع جنازه پیکر پاک استاد شهید دکتر علیمحمدی بسمت منزل ایشان در قیطریه به راه افتادیم. وقتی رسیدیم با جمعیت زیاد پلاکارد و پرچم بدستی مقابل درب منزل ایشان مواجه شدیم که بدلیل ممانعت پلیس همانجا در پشت این جمعیت ایستادیم تا مراسم تشییع پیکر استاد در جلوی منزل انجام شود. پیاده رو ها پر از پلیس نیروی انتظامی، سربازها، گاردها و لباس شخصی های بیسیم بدست بود و دو طرف کوچه، ماشین ها و ون های نیروی انتظامی و ون های سفید رنگی متعلق به همین نیروها بود. در گوشه ها و روی بلندی ها افراد زیادی با دوربین های حرفه ای و تعدادی هم با موبایل ها و دوربین های دیجیتال مشغول فیلم برداری از همه بودند. مراسم با سر دادن شعار حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست توسط جمعیت جلوی منزل استاد که با بلندگوهای وانتی در همانجا هدایت می شد آغاز شد و پیکر استاد را روی دست گرفتند تا به منزل برند.. گریه میکردیم.. عزادار بودیم. آخر دکتر عزیزترین بود در دانشکده. از دستش داده بودیم. آن هم با تروری کور و وحشیانه. فاجعه کمی نیست از دست دادن یک نابغه فیزیک ذرات بنیادی، یک آموزگار برجسته و یک پژوهشگر کم نظیر. از اینها گذشته او برای ما پدر بود. دانشجوها برای پدر اشک می ریختند. او دوست صمیمی اساتیدمان بود. اساتید از دوری رفیقشان می گریستند. ما داغدار بودیم اما نمی توانستیم پیکر او را بردست بگیریم. ایستاده بودیم و می گریستیم. لا اله الا الله می گفتیم و صلوات می فرستادیم بر پیکر پاکش. چندی بعد به قصد خاک سپاری ایشان در امامزاده علی اکبر چیذر ، لا اله الا الله گویان به راه افتادیم. پشت جمعیتی که پیکر استاد را بردست داشتند. اشک می ریختیم و پشت اساتیدمان ،آن بزرگوار را تا مزارش بدرقه می کردیم. کوچه ها پر از افراد نیروی انتظامی، گارد ویژه و سرباز و لباس شخصی بود. به حدی دوربین این طرف و آنطرف بود که همه متعجب بودند. دانشجویانی که از روی همین تعجب خواستند از وانت ها و دیوارهایی که رویشان پر از فیلمبردار بود عکس بگیرند، با واکنش پلیس امنیت مواجه شدند که ممانعت می کردند. جمعیت پلاکارد بدست با شعار یا حسین نمیدانم به دنبال چه بودند. ما عزادار بودیم و لا اله الا الله گویان و با صلوات به راه ادامه می دادیم. در این بین شنیدیم دو تن از دانشجویان را گرفتند. شاید صلوات فرستادن بر پیکر عزیز از دست رفته این روزها جرم حساب می شود. نمیدانستیم. فقط اشک می ریختیم و همراه اساتید بدنبال توجیه دستگیر کنندگان بودیم که آخر به کدام گناه؟ داغدار بودیم و با لا اله الی الله استاد را بدرقه می کردیم. در مسیر، جمعیت های پرچم بدست دیگری شعار گویان به جمعیت جلوی ما اضافه می شد. دیدیم کسی را که با ضربه زدن پشت یکی از اساتید او را مجبور به همراهی شعارها می کرد. ما داغدار بودیم. اشک می ریختیم و به راه ادامه می دادیم. نزدیک امامزاده رسیدیم. سربازها و گاردهای اطراف دانشجویی را تنها می دیدند بی دلیل توهین می کردند و تحریک به واکنش. اما ما عزادار بودیم. سکوت می کردیم. چندباری که بی دلیل اقدام به گرفتن دانشجویان کردند با اعتراض بقیه مواجه شدند و بخیر گذشت و منصرف شدند. به امامزاده که رسیدیم گفتند اجازه وارد شدن ندارید. جمعیت پلاکارد و پرچم بدست شعار گویان استاد را تا مزارش بدرقه کردند. آنچه که بود این بود که دانشجویان استاد، دوستان و همکارانش یعنی اساتیدمان و بقیه همراهانمان حق بدرقه وی تا مزارش را نداشتند. حق بخاک سپاری او را نداشتند. فقط اشک می ریختیم و فیلمبرداران از در دیوار چهره مان را ثبت می کردند. همانجا از همان بیرون امامزاده با استاد خداحافظی کردیم و از او عذرخواهی که در توانمان نبود تا خاک همراهتان باشیم. مبهوت می گریستیم و راه برگشت را پیش گرفتیم. اتوبوس ها در همان نزدیکی بودند. یکی یکی اتوبوس ها را پر کردیم. چندتا از اتوبوس ها بسمت دانشکده به راه افتادند و چندتا منتظر دیگر دانشجویان تا سوار شوند. ماموران خواستند یکی از دانشجوها را بگیرند که با ممانعت اساتید روبرو شدند و به گاز فلفل متوسل شدند. اساتیدمان، ریاست دانشکده، ریاست دانشگاه، حتی نماینده ولایت فقیه دانشگاه را در مقابل چشمانمان زدند و زدند و آزردند. چندتایی از دانشجوها و ریاست دانشگاه را بردند و با صحبت ها و پیگیری های ریاست پردیس و ریاست دانشگاه و نماینده ولایت فقیه دانشگاه تا چند ساعت بعد آزاد شدند. نمیدانم؛ خودتان قضاوت کنید که گناه دانشجویی که در سوگ استادش می گرید یا استادی که در غم از دست دادن همکارش،دوستش، رفیقش می گرید چیست که باید این چنین شود. آیا کم است از دست دادن عزیز نخبه ای که افتخار این مرز و بوم بود؟ که آزردگی و سلب اعتماد از جامعه دانشگاهی کشور را هم به آن اضافه می کنیم؟ آیا این بی حرمتی نیست که در چشمان استاد فرهیخته کشور گاز فلفل بزنیم که چرا در سوگ همکارت شرکت کرده ای؟ هتک حرمت این نیست که ریاست دانشگاه را کتک بزنیم؟ دانشجویی که در سوگ استاد می گرید را دستگیر کنیم که چه اثبات شود؟ اینها از دلسوزان و فرهیختگان جامعه اند. چرا این چنین می کنیم؟

f

No comments:

Post a Comment